*تجارت اولیه تاریخی
مقاومت اسپانیا در مقابل هجوم قوای ناپلئون، کلمه گوریلا را به فرهنگ آورد. اما قدمت اینکه غیرنظامیان اسلحه به دست گیرند و جنگ کنند، به اندازه قدمت خود جنگ است. به طور مثال، سزار با چنین ارتشی غیرنظامی در گل و آلمان روبرو شد و سپس در قرنهای بعدی در وجود و نحوه جنگ غیرنظامیان در اختلافات اروپا نقش بازی کرد. در سالهای آخر قرن هیجدهم، با گسترش جنگ، قوت جنگجویان غیرنظامی فزونی گرفت. مقاومت اسپانیا در مقابل فرانسویان نه تنها نام گوریلا را آفرید، بلکه نمونه اولیه در خور مطالعه جنگ غیر نظامیان را به وجود آورد. فهمیدن اینکه چگونه و چرا اسپانیاییها بین سالهای 1808 و 1813 جنگیدند، از این نظر اساسی است که روشهای اصلی در زمانهای آینده و مکانهای بعدی به کار رفت.
از همه بالاتر، اسپانیاییها به اختیار میجنگیدند نه به اجبار. بسیاری از اروپائیان دیگر که در قسمت اعظم به حکومتشان بیعلاقه بودند یا با آنها دشمنی داشتند و مقدم انقلاب فرانسه را که وسیله قوای ناپلئون به آنها رسیده بود گرامی میداشتند، فاقد عوامل لازم برای مقاومت بودند. اما در اسپانیا از آغاز، شرایط برای شورش مناسب بود. دهقانان اسپانیایی که تحت تاثیر روحانیون و نجبا همواره از بیگانگان متنفر بودند و به دستگاه سلطنتی که ناپلئون آن را منقرض کرده بود، احساس همبستگی میکردند، اینک از سرنگون گشتن کلیسا بیمناک بودند. این احساس که یک قوای نظامی بر آنان از خارج تحمیل گشته بود جنگجویان غیرنظامی اسپانیا را متحد نگاه داشت و سبب شد که این مردم به اراده جان خود را به خطر اندازند.
گوریلا (جنگجویان غیرنظامی) برای این میجنگیدند که زمین و نحوه زندگیشان را حفظ کنند. از این رو هدف آنها دفاعی بود. اما امید اینکه قوای فرانسه را که در آن موقع بهترین قوای نظامی در اروپا بود خارج کنند و یا آنها را منهدم کنند کم بود. هر جا که فرانسویان اراده میکردند با اختصاص دادن قوای کافی و تحمل خسارات لازم میتوانستند ناحیه محدودی را به کلی از مخالفت پاک کنند و آن را به نحو موثری اداره نمایند. از این رو هدف اسپانیاییها نه تنها دفاعی، بلکه روانی هم بود. وظیفه استراتژی گوریلا این نبود که فرانسویان را منهدم کند، بلکه این بود که اراده آنان را برای اقامت در اسپانیا تضعیف کند.
عامل و هدف جنگجویان غیرنظامی اسپانیا، ایدئولوژی و اعتقاد بود. عامل سوم که در جنگهای غیرنظامیان موثر بود، موقعیت جغرافیایی آنها بود. گوریلاها در مناطق کوهستانی و غیر قابل دسترس که به راههای آن تنها خود آنها آشنا بودند، موضع میگرفتند، این راهها که حتی با مقیاس یک قرن پیش، صعبالعبور و غیر قابل دسترس بودند، پیشرفت فرانسویان را محدود میکرد هدفهای خطرناک را برای آنان فراهم میساخت و امکان غافلگیر کردن را غیرممکن میساخت. یک سازمان جاسوسی مرتب ممکن بود بتواند دشواری جغرافیایی فرانسویان را جبران کند، اما اساس میهنپرستانه، راه دست یافتن به منابع خبری محلی را بر غیرنظامی در شمال غربی ویرجینیا فراوان ستودند اما نتایج بعدی جنگهای غیرنظامی او را نادیده گرفتهاند. تردیدی نیست که مهارت مناسبی، اقدامات یونیون را در این نواحی سخت مشکل کرده بود، اما به سال 1864 شریدان که به دره شناندواه سخت حمله کرده و به نظم و موفقیت مواضع غیر نظامیان را منهدم ساخت، این مهارت جان ماسبی را زیر سوال برد. ضدیت شریدان با غیرنظامیان بسیار بیرحمانه و موثر بود و پارهای از قسمتهای مبادرت جستن به جنگهای غیرنظامی را نشان میداد.
*تحلیل کلازویچ
نخستین کوشش مجدانه برای گردآوردن صفات مشخصه عملیات غیرنظامی و تعریف نقش غیرنظامیان در جنگ – تا وقتی که این عملیات، قراردادها و محدودیتهای قرن هیجدهم را هم در نوردید- توسط کلازویچ انجام گرفت. کلازویچ در کتابش موسوم به درباره جنگ در بخش دفاع، قسمتی را به عملیات نظامی مردم غیرنظامی اختصاص داده است که چون این قسمت از کتاب وی مستقیم یا غیرمستقیم پایه بیشتر تئوریهای جنگهای غیرنظامی بعدی است به تفصیل شایسته نقل است. کلازویچ چنین آغاز سخن میکند:
در اروپا، جنگهایی که مردم غیرنظامی در آن شرکت جویند، پدیده قرن نوزدهم است. این جنگها طرفداران و مخالفینی دارد. گروه اخیر به دلایل سیاسی و یا به دلایل نظامی با آن مخالف بودند. از نظر سیاسی از این نظر که چنین جنگی روشی انقلابی است و بر اساس هرج و مرجطلبی که قانون اعلام شده است متکی میباشد و همانقدر که برای دشمن خطرناک است برای نظم اجتماعی داخلی زیانآور است، وی این از نظر نظامی که نتایج آن کمتر از مخارج آن است.
کلازویچ بعد، جنبه سیاسی جنگهای غیرنظامی را کنار مینهد و تنها آنها را از نظر نظامی مورد بحث قرار میدهد. به این مخالفت که روشهای معمول نظامی، روش منطقیتر استفاده منافع ملی است، او به وضوح و مبالغهای آگاهانه پاسخ میدهد که ذخایر ایدئولوژی ملی تنها به جنگهای ملی وابسته است و سپس اصول و موثر بودن مقاومت ملی را شرح میدهد:
مقاومت ملی برای عملیات بزرگی که نتایج آن در زمان و مکان متمرکز شده، نامناسب است. همانند عمل تبخیر در طبیعت، نتیجه مقاومت ملی به وسعت آن بستگی دارد. هر چقدر که این سطح، وسیعتر باشد و هر چقدر که برخورد آن با قوای مخالف بیشتر باشد یا به عبارت دیگر، هر چقدر دشمن قوایش گسترده باشد تاثیر کار غیرنظامیان بیشتر است و چون ملایم و تدریجی ریشه دشمن را میسوزاند، به یقین عملیات غیرنظامی، ناگزیر راه به پیروزی نمیبرد، حتی اگر این عملیات موفقیتآمیز باشند، زمان لازم است تا به اوج پیروزی نائل آیند و نیل به چنین هدفی، به ندرت بییاری و کمکی میسر است. زیرا برای ایجاد شوروی تنها به کمک غیرنظامیان کشوری که تحت تصرف است این نیروی غیرنظامی یا باید از هر یک از کشورهای اروپایی به استثنای روسیه بزرگتر باشد و یا عدم تناسبی فاحش میان قوای متصرف و کشور اشغال شده وجود داشته باشد که این برخورد غیرممکن است، مگر اینکه بخواهیم خود را به سرابی خوش مشغول داریم. باید جنگ غیرنظامی را جنگی بدانیم که با همکاری قوای نظامی، عملیاتش به انجام میرسد و این هر دو کارشان بر اساس نقشهای جامع است.
کلازویچ پنج شرط کلی برای موفقیت جنگهای غیرنظامی میشمرد:
1- جنگ باید در داخل کشور صورت گیرد.
2- جنگ نمیتواند تنها شامل یک نبرد باشد.
3- صحنه جنگ باید چنان گسترش یابد که ناحیه قابل ملاحظهای را در بر گیرد.
4- ملت باید پشتیبان و هواخواه جنگ باشد.
5- کشور باید صعب العبور و از نظر جغرافیایی نامرتب و غیر قابل دسترس باشد.
کلازویچ سپس به سرعت محدودیتهای عملی جنگهای غیرنظامی را طرح میکند. قوای نظامی بومی و مردم مسلّح نمیتوانند و نباید ضدّ قوای اصلی دشمن یا حتی واحدهای بزرگ به کار روند. نباید درصدد شکافتن هسته قوای دشمن برآیند، بلکه باید به تدریج و آرامی، از کنار، به نیش زدن به قوای دشمن بپردازند. غیرنظامیان باید در ناحیههایی قیام کنند که در کنار صحنه اصلی جنگ قرار دارد و نیروهای متصرّف به جبر، آنها را تصرف نکرده باشند. دشمن وسیلهای ندارد که عملیات غیرنظامیان را پاسخ گوید، مگر اینکه دستهجات متعدد و پراکندهای برای همراهی قوافل نظامی یا اشغال مواضع، گردنهها، پلها، و غیره بگمارد. اگر کوششهای اوّلیه غیرنظامیان بینتیجه است، امّا چون دشمن بیمناک از تقسیم نیروهای اصلی است، ناگزیر در برخی نقاط، دشمن، مقهور نفرات و هیجان مشغله کشنده غیرنظامیان میشود و شدت نبرد بالا میگیرد تا به نقطه اوج رسد و این نقطه، سرنوشت نبرد را معلوم دارد.
درسهایی از جنگ پارتیزانی به روایت یک مهندس فیزیک
*جنبه شورشی و تهاجمی جنگهای پارتیزانی
استفاده از قوانین غیرنظامی در مقابل نیروی مهاجم خارج در تاریخ و تئوری نظامی، امری است تحقق یافته و در حال حاضر نیز چنین است و در آینده نیز چنین خواهد ماند، امّا در دو قرن گذشته، جنگهای غیرنظامی آشکار در دو مورد دیگر نیز به کار رتفه است. در یک مورد، سلاح شورش و طغیان و در مورد دیگر عامل تجاوز خارجی بوده است. در گذشته مردمی که در مقابل حکومت جبّار میایستادند، اغلب، جنگهای پارتیزانی میکردند و این امر طبیعی است، زیرا این اقدام یا ایجاد ترور و حملات کوچک تنها وسایلی هستند که به سهولت در اختیار غیرنظامیان قرار دارند.
نمونه اولیه جنگهای غیرنظامی جدید از دوران انقلاب فرانسه سرچشمه میگیرد. پانزده سال قبل از آنکه دهقانان اسپانیا بر ضدّ قوای ناپلئون اسلحه به دست گیرند، جمهوری جوان فرانسه ناگزیر بود با تعداد زیادی از شورشهای ضد انقلابی که شیوه غیرمنظم نظامی داشت و با تبلیغات و همراهی خارجیان همراه بود، دست و پنجه نرم کند. از جنگهای غیرنظامی بزرگ غیرکمونیستی میتوان از انقلاب اعراب با تی.ای.لورنس در مقابل خطوط ارتباطی ترکان، عملیات یهودیان بر ضدّ بریتانیا و اعراب بین سالهای 1945 و ایجاد اسرائیل و جنگ «EOKA» برای جدایی قبرس از یونایتدکینگدم و استقلال آن یاد کرد.
سومین مورد استفاده از جنگهای غیرنظامی،که مشکل است آن را به دقت معلوم داشت، جنگ غیرنظامیان در داخل کشور به عنوان نیروی بیگانه است. ذکر اینکه معلوم داشتن این جنگها مشکل است، ممکن است تعجبآور باشد، زیرا آشوب و تحریکات کمونیستها، از حقایق شناخته شده زندگی امروزند. امّا تا به امروز، کمونیستها هرگز یک جنگ غیرنظامی را از آغاز در خارج تشکیل ندادهاند یا آن را رهبری نکردهاند. این امر تقریباً در هندوچین به وقوع پیوست، زیرا شورشیان ویتمین در چین تعلیم یافتند و به سلاح چینی از همان ابتدای مجهز بودند. با این همه اگر شکست فرانسه صرفاً در نتیجه حملهای که از خارج جان گرفته بود، فرض شود، اشتباه است؛ چنانکه ناظری در همان وقت خاطرنشان کرد: «فرانسویان هرگز وجود حزبی نظیر حزب کنگره هندوستان را که به طور ملایم مروج قانون اساسی باشد تشویق نکردند. سهل است به آن اجازه هم ندادند. از این رو حزب کمونیست تمام آنها را که آرمان ملی داشتن به خود جذب کرد... هوشی مینه از تمام رهبران کونیست دیگر در جنوب شرقی آسیا قویتر است، زیرا وی قدرتش را وقتی به دست آورد که تجسم آرمانهای ملی بود و جز این بر او راهی گشوده نبود».
اینجا نیز اگر چه جنگجویان غیرنظامی آشکارا مدد کردند که منافع نیرویی خارجی پیش رود و از آن نبرد پشتیبانی مؤثر گرفتند، اما اساس قدرت آنها از اینجا ناشی میشود که ایشان با میهنپرستان کشور خویش یکی بودند. اگر عده کافی از هندوچینیها طالب استقلال نبودند،اگر از رژیمهای فاسد عروسکی متنفر نبودند، عواملی که مایه کارشان را در چین گرفته بودند، هرگز از راهزنی پا فراتر نمیگذاشت.
پیوستگی رهبری سیاسی و نظامی تماس مستقیم دارد و این مطالب حتی ممکن است در جنبههای کوچک تاکتیکی صحت داشته باشد؛ به طور مثال، اگر چه حمله به موضع قوی دشمن مکن است مناسب به نظر آید، اما ممکن است سبب انزجار ساکنین محلی شود یا آنها را دچار حملات انتقامی دشمن کند که گریز از آن به هیچوجه میسر نیست، چون حسن نیّت مردم باری جنگجویان غیرنظامی بیاساس است. دلایل سیاسی ممکن است بر امکان پیروزی نظامی بچربد و لغو جنگ را ایجاب کند. این نکته را باید خاطرنشان کرد که در واحدهای نبرد جنبشهای انقلابی جدید-خواه کمونیست خواه فاشیست و یا صرفاً ملّیون- وحدت بین رهبری سیاسی و نظامی به روشنی فهمیده شده است. روسها و رهبران سیاسی کشورهای اروپای شرقی، مثلهای مشهور این وحدت رهبری هستند. تا آخرین هفتههای جنگ دوم جهانی، ناسیونال-سوسیالیستهای آلمان کوشش میکردند که عملیات نمایندگان حزب را در جبهه گسترش دهند.
از میان آنان که این وحدت نظامی و سیاسی را به حداکثر به کار بردهاند، باید از شورشیان الجزایر نام برد. در تشکیل دستهجات جنگی شورشیان جنگی الجزایر، حتی رهبری یک دسته با کسی است که فمراندهی سیاسی و نظامی را با هم دارد. سه نفر رئیس آن هستند که یکی مسئولیت کارهای سیاسی، دیگری مسئولیت کارهای سیاسی، دیگری مسئولیت کارهای ناظمی و سومی مسئولیت اطلاعات و ارتباطات را به عهده دارند. درجهبندی سیاسی و نظامی بستگی به قلمرو هر حوزه دارد؛ به طور مثال یک سرهنگ،بالاترین درجه را در یک ناحیه دارد. نمونههای طبقهبندی فرماندهی در یک ناحیه به شکلی است که در زیر نشان داده شده است. چنانکه میتوان دید، چهار نفر قدرت و مسئولیت را به عهده دارند. از این چهار نفر، دو نفر فرمانده کل و افسر مأمور ارتباطات و اطلاعات، حدود وظیفهشان نظامی و سیاسی است و دو نفر دیگر یکی مسئولیتش صرفا نظامی و دیگری صرفاً سیاسی است.
*تکامل جنگهای غیرنظامی
بهرهبرداری نیروی سیاسی جنگوجیان غیرنظامی در سالهای اخیر به اعتبار و قدرت آنان افزوده است. در قرن بیستم، جنگجویان غیرنظامی،هم سلاح واژگون کردن دولتها و تجاوز افزوده است. در قرن بیستم، جنگجویان غیرنظامی، هم سلاح واژگون کردن دولتها و تجاوز و هم سلاح دفاع بودهاند. عامل شخصی در جنگهای غیرنظامی اعراب، روسها و چینیها و همچنین در جنگهای دهاتیان بر ضد آلمان در روسیه در جنگ جهانی دوم، محیط تقریباً نامحدود جنگ بود. به تدریج چون محیط جنگ وسعت مییافت، دشمن بیشتر در معرض حمله و برخورد قرار گرفت. در چنین صحنههای جنگ، غیرنظامیان زمینی را از دست میدادند. امّا وقت دشمن را تلف میکردند به راستی چنانکه مائو نوشته است، جنگهای غیرنظامی احتیاج به محیطی وسیع برای مانور دارد. در کشور کوچکی مثل بلژیک میسر نیست. امّا تجربهای ک هدر چین صورت گرفته است، نباید صورت قانون بینالمللی به خود بگیرد. محدودیتهای جغرافیایی میتواند با وجد یک پایگاه خارجی که تجهیزات و کمک بگیرد. محدودیتهای جغرافیایی میتواند با وجود یک پایگاه خارجی که تجهیزات و کمک دیپلماتیک فراهم میآورد جبران گردد. هوشی مینه که از حمایت مائو برخوردار بود، به کار بردن نحوه جنگ غیرنظامی چینی را در هندوچین- که سرزمینی است کاملاً متفاوت و محدود، ممکن یافت. حمایت سیاسی و ایدئولوژی، یونان و قبرس را قادر ساخت که سالها جنگ را در جزیرهای که بسیار از کانیتیکات کوچکتر است، دنبال کنند. «EOKA»هرگز جنگ همه جانبه تمام عیار غیرنظامی نکرد. ترور همراه با تهدید عملیات وسیعتر بر ضد دشمن که نمیخواست در جنگی کامل داخل شود کافی بود. هدف «EOKA» برقراری عدم امنیت در جزیره و ناراحتی سیاسی برای یونایتد کینگدم بود که لزوم یک استقلال سیای را واجب کند. به غیر از محدودیت فعالیتهای نظامی، جنگ قبرس دارای خصیصههای جنگ غیرنظامی بود. جنگجویان غیرنظامی، معرف آرمانهای ملی بودند و از آن بهره میگرفتند و برای آن میجنگیدند. یونانیها سپورش اختفا برای جنگجویان غیرنظامی که کوشش میکردند نظارت بر مردم را از راه تبلیغ فشار اجتماعی و ترور به دست گیرند، فراهم آوردند. قوای نظارت بر مردم را از راه تبلیغ فشار اجتماعی و ترور به دست گیرند، فراهم آوردند. قوای بریتانیا با مشکلاتی که در حد جنگ بر ضد قوای غیرنظامی است، روبرو بودند. عدم نظم و امنیت مداوم، قدرت خود آنها را به تردید انداخت. ترس یا مخالفت مردم جمعآوری هرگونه اطلاع را درباره غیرنظامیان مشکل کرد. عدم تمایز بین تروریست یا یک دهاتی بیآزار که اغلب اتفاق میافتاد، به وحشیگری و بیعدالتی اجتنابناپذیر پلیس و قوای نظامی منجر شد که این مطلب خود به تنفر مردم افزود.